بومی سازی علوم انسانی با هدف اسلامی سازی
در توضیح این مسئله می توان گفت که یکی از اصلی ترین دلایل این مسأله، رخداد مشکلات و خلاءهایی است که در این علوم در جامعه مشاهده شده است. به عبارت دیگر، در سده اخیر و به ویژه پس از تأسیس دانشگاه در ایران،
نویسنده: دکتر شریف لک زایی
مسأله بومی سازی و اسلامی سازی علوم انسانی در سالیان اخیر اهمیت بسیاری یافته است.
در توضیح این مسئله می توان گفت که یکی از اصلی ترین دلایل این مسأله، رخداد مشکلات و خلاءهایی است که در این علوم در جامعه مشاهده شده است. به عبارت دیگر، در سده اخیر و به ویژه پس از تأسیس دانشگاه در ایران، دانشگاه ها عملاً به سمتی سوق داده شده اند که محصولات دانشگاه های غربی را تجمیع و منتشر کنند و از این طریق مباحث دانشی خود را سامان دهند.
رخداد این مسأله باعث ایجاد مشکلاتی در جامعه شده است و نوعی عدم توازن و گسست را موجب گشته است. از این رو، مسأله بومی یا اسلامی سازی علوم انسانی مطرح شده است تا از این مشکلات کاسته شود و بین علوم و جامعه پیوند مناسبی به وجود آید.
البته به دلیل شرایط زمانه و تنگناهای سیاسی دوران، این عالمان نتوانستند در خصوص طرح مباحث سیاسی توفیق چندانی داشته باشند و از این رو، در پاره ای از اوقات نتوانستند به نیازهای زمانه خود پاسخ مناسب دهند. اما در شرایط کنونی که فضای مناسبی در کشور وجود دارد و پرسش ها از درون سنت و جامعه بر می خیزد، اقدام به پاسخ گویی به مسائل بر اساس تولید علوم انسانی بومی امکان پذیر است.
مراد از تحول در علوم انسانی و به تعبیر دیگر بومی سازی و اسلامی سازی آن، تولید دانشی است که دستاورد تفکر بومی و سنتی ما باشد و بر ارزش ها، شرایط و اقتضائات جامعه ابتنا یافته باشد. به این ترتیب برای تولید علوم انسانی بومی و اسلامی باید در گام نخست، نیازهای جامعه را مشخص نمود و سپس اقدام به پاسخ گویی به این نیازها با توجه به سنت اسلامی نمود تا بر این اساس، دانش بر مبنای آموزه های دینی شکل گیرد. بنابراین عالم علوم انسانی باید به منظور تحقق اسلامی سازی یا تحول در علوم انسانی که تعبیر دقیق تری است از روش هایی در تحقیق و مطالعه خود بهره گیرد که با شرایط محیطی و اجتماعی جامعه هم خوانی و سازگاری داشته باشد و نیز بتواند با پرسش هایی که بر آمده از متن این جامعه است، ارتباط برقرار کند و پاسخ هایی متناسب با آن ارائه نماید.
توضیحات فوق این نکته را می رساند که علوم انسانی در بسترها و زمینه های فرهنگی مختلف متولد می شود. به باور این نوشتار باید همواره به این مسأله توجه داشت و کوشش نمود که علوم انسانی مطابق با فرهنگ و سنت اسلامی تولید نمود. البته باید این دقت را نیز مبذول داشت که برخی از دانش ها، دانش های بشری هستند و زبان فرهنگی خاصی ندارند؛ از جمله این دانش ها می توان به دانش فلسفه اشاره کرد. همواره باید جایگاه این دانش ها را مصون نگه داشت و برای گفتگو با فرهنگ های دیگر از آنها استفاده نمود.
در چند سده اخیر گسست قابل توجهی در نظام دانشی ایران به وجود آمده است و بین دانش و فرهنگی که در جامعه وجود داشت و دانشی که امروز در جامعه وجود دارد، شکاف و گسست چشمگیری شکل گرفت. بنابراین باید با اتکا به سنت و دانش خودی و بومی، اقدام به رفع آن گسست ها و خلاء ها نمود و نیازمندی های اجتماع را رفع نمود. البته بیان این مسأله منافاتی با این امر ندارد که با فرهنگ ها و دانش های بر آمده از درون سنت های دیگر، گفتگو صورت گیرد. زیرا در صورت بی اطلاعی از مراکز پژوهشی، دانش ها و فرهنگ های دیگر نمی توان خلاء ها و آسیب ها را شناسایی نمود. دغدغه ای که امروز در رابطه با علوم انسانی به وجود آمده است، به دلیل تعاملی است که با دیگران ایجاد شده است. بنابراین در دستاوردهای فکری و فلسفی، اتخاذ مبنای فلسفی خاص می تواند نتایج متفاوتی را در برداشته باشد و به همین دلیل باید باب گفتگو با فرهنگ ها و سنت های دیگر را همواره باز نگه داشت. پذیرش رویکرد حکمت متعالیه موجب پذیرش تکثر روشی می شود و ظرفیت مناسبی را جهت تعامل و گفتگو با دیگران ایجاد می نماید.
اخذ هر دانشی از فرهنگ های دیگر نیازمند سازگاری با سنت خود است و بدون برقراری رابطه با سنت، اخذ یک دانش از دیگران شکل و نتیجه مطلوبی به بار نخواهد آورد. همین مسأله در مورد تکنولوژی هم صادق است و اگر تکنولوژی اخذ شده از فرهنگ های دیگر با فرهنگ خودی سازگار و هماهنگ نباشد، فایده ای نخواهد داشت و منجر به ایجاد گسست در جامعه خواهد شد. در نتیجه باید توجه نمود که بخش های ظاهری و اندیشه ها و دانش های مطرح در جوامع دیگر در صورتی می توانند به صورت صحیح در جامعه رواج یابند که از صافی سنت عبور کنند و بومی شوند. با این شیوه، مشکلات کمتری در جامعه به وجود خواهد آمد. بنابراین از فرم ها و ابزارهای فرهنگ های دیگر به شرطی می توان استفاده نمود که محتوای متناسب با جامعه در نظر گرفته شود. زیرا به طور قطع محتوای دینی و اخلاقی داشتن کاملاً متفاوت با محتوای غیردینی داشتن است و به همین دلیل نتایج حاصله از این دو محتوی نیز متمایز و متفاوت خواهد بود. پس باید همواره توجه داشت که اگر فرم و قالب با محتوی ناسازگار باشد، نتیجه مناسبی حاصل نخواهد آمد. بنابراین باید همواره رابطه هدف مندی و هماهنگی و پیوستگی بین قالب و محتوی شکل گیرد.
توضیحات فوق می رساند که در بحث تحول در علوم انسانی نمی توان به دستاوردهای بشری به ویژه در حوزه علوم تجربی بی توجه بود و بدون توجه به فرهنگ های دیگر اقدام به بازسازی و تحول در علوم انسانی نمود. البته این مسأله نیاز به مبنای فلسفی خاصی دارد که حکمت متعالیه این مبنا را در اختیار ما قرار می دهد. از این منظر می توان ارزش های دینی را از منظر و قالب این مکتب فلسفی ارائه نمود و زمینه مناسبی را جهت گفتگو و تعامل با دیگر دانش ها و فرهنگ ها ایجاد نمود.
یکی دیگر از اقتضائات و الزامات مهم در این راستا، مسأله امنیت است. به عبارت دیگر، از طرفی باید شرایط به گونه ای فراهم شود که محققان و صاحب نظران به طور آزادانه بتوانند تفکر و تأمل کنند و از طرف دیگر، امنیت فکری و ذهنی و نیز امنیت اجتماعی و فردی داشته باشند که بتوانند نتایج یافته های علمی خود را بیان کنند تا هم در جامعه از آنها استفاده شود و هم زمینه مناسبی جهت گفتگو و تضارب آرا پیرامون این یافته ها فراهم گردد.
در کنار بحث آزادی و امنیت، مسأله معیشت هم از اهمیت قابل توجهی برخوردار است. به عبارت دیگر، باید پژوهشگر، اندیشمند و صاحب نظری که از او انتظار می رود تحولی در وضعیت علوم انسانی به وجود آورد و شرایط را به نفع سنت های اسلامی سامان دهد از معیشتی برخوردار باشد که بتواند برای او فراغت ایجاد کند. نگاهی آسیب شناسانه به این مسأله نشان می دهد که در این زمینه مشکلات جدی وجود دارد. امروز در آموزش و پرورش و دانشگاه ها، معلمان و اساتید دانشگاه از مشکلات معیشتی رنج می برند و این مسأله مانع از پژوهش و تحقیق جامع و آزادانه آنها شده است. وجود چنین مشکلی، باعث شده است بحث تحول در علوم انسانی با موانع جدی مواجه شود و نتواند به گونه ای مناسب پیش رود.
با توجه به توضیحات فوق، این انتظار از نهادهایی که خواستار و متکفل امر اصلاح وضعیت علوم انسانی و ایجاد تحول در آنها هستند می رود که شرایط را به گونه ای سامان دهند که دغدغه های معیشتی، امنیتی و آزادی در جامعه پژوهشگران و محققان از میان می رود و آنها بتوانند به راحتی اقدام به پژوهش و کاوش پیرامون موضوعات علمی نمایند و یافته ها و نتایج علمی به دست آمده از تحقیقات خود در اختیار ارباب خرد و دانش قرار دهند. این شرایط باعث خواهد شد که فضاهای گفتگو و بحث و مناظره شکل گیرد و از درون این فضاها، دانش های جدید متولد شوند و دانش های فعلی متحول و اصلاح شوند.
مهم ترین و کلیدی ترین نکته در این راستا، بازشناسی میراث و سنت خودی است. این مسأله می تواند پشتوانه مناسبی را برای تحول ایجاد نماید. رجوع به سنت اسلامی نشان می دهد که چنین پشتوانه ای وجود دارد. در سنت ما، هم مکاتب فلسفی قوی مانند فلسفه های مشاء، اشراق و متعالیه وجود دارد و هم سنت اسلامی سرشار از گنجینه های کلامی و فقهی موجود است. هر کدام از این ذخایر می توانند پشتوانه مناسبی را برای تحول در علوم انسانی فراهم آورند. از این رو، باید در گام نخست اقدام به شناسایی و جمع آوری آرا و آثار اندیشمندان مکاتب گوناگون فلسفی سنت اسلامی نمود. امروزه متأسفانه در این زمینه خلأهای جدی وجود دارد و در حالی که آثار و کتاب های اندیشمندان که آثار و کتاب های اندیشمندان غربی به وفور در جامعه قابل مشاهده و رؤیت است، آثار و متون اصلی اندیشمندان مسلمانی چون فارابی، شیخ اشراق، خواجه نصیر و حتی ملاصدرا به راحتی در اختیار محققان و پژوهشگران قرار نمی گیرد. برخی از آثار این اندیشمندان هم فاقد ویرایش و تصحیح مناسب هستند و این مسأله مانعی بزرگ در مسیر تحول در علوم انسانی است.
با این توضیح باید نهادهایی که متکفل امر تحول در علوم انسانی هستند، مسأله احیا و انتشار آثار بزرگان اندیشه و سنت ایرانی و اسلامی را مورد توجه جدی خود قرار دهند و به جای طرح مطالب به شیوه ای فارغ از پشتوانه عملی، گام های عملیاتی مشخصی در این رابطه بردارند و آرای اندیشمندان مسلمان را به گونه ای مناسب در اختیار محققان و پژوهشگران قرار دهند. از این لحاظ تفاوتی میان سنت های فلسفی، کلامی، فقهی، رجالی، تفسیری، روایی و حدیثی وجود ندارد و باید به همه این سنت ها توجه نمود. همچنین می توان به دانش های فنی مانند پزشکی، معماری، فیزیک و شیمی در تاریخ سنت اسلامی اشاره کرد. جامعه علمی کشور می تواند از این دانش ها استفاده نماید. متأسفانه بسیاری از این آثار هم اکنون در دسترس اهل فن نیستند. شناخت این آثار و ارائه گزارش توصیفی و تشریحی از آنها می تواند بهترین پشتوانه را برای مسأله تحول در علوم انسانی فراهم آورد. این مسأله نیاز به همت و کوششی مضاعف دارد که بیش از هر چیز بر عهده نهادها و مراکز پژوهشی و تحقیقاتی است.
در گام بعدی و پس از جمع آوری آثار باید اقدام به مطالعه و بازنگری منتقدانه آنها نمود تا مشخص شود که چه بخش هایی از آنها می توانند امروزه مورد استفاده قرار گیرند و چه بخش هایی با توجه به اقتضائات زمانی و مکانی مورد نیاز امروز نیست و نباید وقت چندانی را صرف آنها نمود. این نگاه انتقادی باعث باز پیرایی و پالایش تراث و سنت علمی سنتی خواهد شد و محتوای لازم را جهت تحول در علوم انسانی متناسب با هویت بومی و دینی فراهم خواهد آورد.
گام سوم که مهم ترین گام است و گام های پیشین، زمینه ساز آن هستند، گام نظریه پردازی و بازسازی است. در این مرحله باید به نگاه ها و نظریه هایی رسید که برطرف کننده نیازها و خلاء های جامعه باشد و پرسش های جامعه را پاسخی در خور دهد. طی این مراحل سه گانه باعث تولد دانش های جدیدی خواهد شد که با جامعه دینی متناسب است و می تواند تأمین کننده منافع این جامعه باشد. با این شیوه، جامعه اسلامی به رشد و تعالی واقعی خواهد رسید و به الگویی برای سایر جوامع تبدیل خواهد شد.
نظیر این مسأله در خصوص قوانین هم وجود دارد و باید نگاه آسیب شناسانه دقیقی به قوانین داشت و اقدام به تنقیح و ویرایش دقیق قوانین موجود و نیز تدوین قوانین جدید در راستای تحول در علوم انسانی نمود. از این منظر و به طور طبیعی نقش نهادهایی مانند مجلس شورای اسلامی و شورای عالی انقلاب فرهنگی بسیار برجسته و مهم است و این دو نهاد می توانند از لحاظ ساختاری و قانونی، اقدامات مهمی انجام دهند. البته این نهادها نیازمند نهادهای پشتیبان از حیث نظری هستند و از این لحاظ نقش حوزه های علمیه و دانشگاه ها بسیار برجسته خواهد شد. این نهادها می توانند از لحاظ نظری، محتوای قوانین جدیدی که تصویب آنها لازم است و نیز مواد اصلاحی قوانین موجود را در اختیار نهادهای تقنینی قرار دهند تا از حیث قوانین، حرکت در مسیر تحول در علوم انسانی رخ دهد.
یکی از آسیب های مهم در راستای تحول در علوم انسانی این است که برخی از افرادی که در این حوزه تصمیم گیرنده هستند، با علوم انسانی بیگانه هستند و اساساً در این علوم تحصیل نکرده اند. این مسأله باعث خواهد شد از آنجا که تصمیم گیرندگان فاقد تخصص و صلاحیت هستند، تنها به پاره ای از اقدامات شعاری و حداقلی بسنده کنند و حرکت در این نقطه متوقف شود و حتی به انحراف کشیده شود. بنابراین همانگونه که بنده به عنوان یک متخصص در علوم انسانی و سیاسی نمی توانم در حوزه هایی مانند پزشکی و فنی مهندسی نظریه بدهم و برای دانشجویان و فارغ التحصیلان آن رشته ها تصمیم بگیرم، لازم است افرادی که در زمینه تحول در علوم انسانی گام برمی دارند، متخصص در این حوزه باشند و از دانش کافی بهره مند باشند.
سطحی نگری و شعاری برخورد کردن محصول دیدگاه و تفکری است که فاقد اهلیت لازم در خصوص مسائل مربوطه است. این تفکر باعث ایجاد دخل و تصرف های عجولانه و بی تحملی هایی خواهد شد که فاقد پشتوانه های فکری و فلسفی و فرهنگی است. بنابراین این امکان وجود دارد که این تفکر، نگاه شتابان و عجولانه ای را به علوم انسانی تحمیل کند و این توقع را داشته باشد که مانند ساختمانی که امروز بنا می شود و چند ماه دیگر باید به بار بنشیند، بومی سازی و تحول در علوم انسانی بهم به همین ترتیب رخ دهد و به سرعت به نتیجه برسد. این در حالی است که این مسأله، فرایندی تدریجی است و نیاز به گذشت چند نسل است تا سامان مناسبی شکل بگیرد.
فکر و ایده تحول در علوم انسانی را نمی توان به صورت شعاری و در مدت زمانی کوتاه پیش برد و به نتیجه مطلوب رسانید. این مسأله نیاز به روندی تدریجی و فعالیتی مستمر دارد. در این زمینه، به طور حتم نقش حوزه های علمیه بسیار برجسته خواهد بود. زیرا حوزه ها با سنت های علمی و دینی آشنا هستند و تحول واقعی در علوم انسانی و بومی سازی آن از درون این سنت ها به وجود می آید.
با توجه به این نکته که رابطه حوزه های علمیه با جامعه مانند رابطه نفس و بدن است، حوزه ها موظف هستند متکفل و عهده دار اصلی تحول در علوم انسانی گردند. تنها از این طریق است که تحول مطلوب رخ خواهد داد. در غیر این صورت، و در صورتی که مسأله تحول بر عهده افراد و نهادهایی باشد که با علوم انسانی بیگانه هستند، علوم انسانی سرنوشت ناگواری خواهد داشت.
منبع: نشریه خردنامه همشهری، شماره 94.
در توضیح این مسئله می توان گفت که یکی از اصلی ترین دلایل این مسأله، رخداد مشکلات و خلاءهایی است که در این علوم در جامعه مشاهده شده است. به عبارت دیگر، در سده اخیر و به ویژه پس از تأسیس دانشگاه در ایران، دانشگاه ها عملاً به سمتی سوق داده شده اند که محصولات دانشگاه های غربی را تجمیع و منتشر کنند و از این طریق مباحث دانشی خود را سامان دهند.
رخداد این مسأله باعث ایجاد مشکلاتی در جامعه شده است و نوعی عدم توازن و گسست را موجب گشته است. از این رو، مسأله بومی یا اسلامی سازی علوم انسانی مطرح شده است تا از این مشکلات کاسته شود و بین علوم و جامعه پیوند مناسبی به وجود آید.
علوم انسانی و تاریخ اسلام
رجوع به تاریخ اسلام نشان می دهد که ایرانیان، پیشینه بسیار خوبی در خصوص تولید دانش های اسلامی داشته اند و عالمان علوم اسلامی نقش بسیار مهمی در تولید دانش و نیز ساماندهی امور جامعه بر آن اساس ایفا کرده اند. این عالمان نه تنها در علوم انسانی و اسلامی، بلکه در علومی مانند طب و معماری نیز سرآمد زمانه بوده اند و در این راستا، مکتوبات فراوانی را از خود به جای نهاده اند.البته به دلیل شرایط زمانه و تنگناهای سیاسی دوران، این عالمان نتوانستند در خصوص طرح مباحث سیاسی توفیق چندانی داشته باشند و از این رو، در پاره ای از اوقات نتوانستند به نیازهای زمانه خود پاسخ مناسب دهند. اما در شرایط کنونی که فضای مناسبی در کشور وجود دارد و پرسش ها از درون سنت و جامعه بر می خیزد، اقدام به پاسخ گویی به مسائل بر اساس تولید علوم انسانی بومی امکان پذیر است.
مراد از تحول در علوم انسانی و به تعبیر دیگر بومی سازی و اسلامی سازی آن، تولید دانشی است که دستاورد تفکر بومی و سنتی ما باشد و بر ارزش ها، شرایط و اقتضائات جامعه ابتنا یافته باشد. به این ترتیب برای تولید علوم انسانی بومی و اسلامی باید در گام نخست، نیازهای جامعه را مشخص نمود و سپس اقدام به پاسخ گویی به این نیازها با توجه به سنت اسلامی نمود تا بر این اساس، دانش بر مبنای آموزه های دینی شکل گیرد. بنابراین عالم علوم انسانی باید به منظور تحقق اسلامی سازی یا تحول در علوم انسانی که تعبیر دقیق تری است از روش هایی در تحقیق و مطالعه خود بهره گیرد که با شرایط محیطی و اجتماعی جامعه هم خوانی و سازگاری داشته باشد و نیز بتواند با پرسش هایی که بر آمده از متن این جامعه است، ارتباط برقرار کند و پاسخ هایی متناسب با آن ارائه نماید.
بهره گیری از حکمت متعالیه در مسأله تحول در علوم انسانی
برای توضیح بیشتر منظور فوق می توان از تعابیر مطرح در حکمت متعالیه بهره گرفت. در حکمت متعالیه بحث نفس و بدن مطرح می شود. در آنجا این تلقی وجود دارد که روح و مغز از بدن، خلق و هستی پیدا می کند. بنابراین و به طور طبیعی دانشی که در جامعه شکل می گیرد به مثابه روح آن جامعه است و باید با جامعه تناسبی تام داشته باشد و از روح آن جامعه، خلق و هستی پیدا کند. با توجه به این مسأله می توان بر این رأی تأکید ورزید که بسیاری از دانش هایی که امروز در دانشگاه های ما تدریس می شود، از روح جوامع دیگر گرفته شده اند و شکل ترجمه ای دارد و به همین دلیل با روح جامعه اسلامی بیگانه است و نمی تواند پاسخگوی مسائل و مشکلات این جامعه باشد. از این رو، در بحث تحول در علوم انسانی نباید دانش هایی ترویج شوند که هیچ نسبتی با فرهنگ، ارزش ها و سنت های جامعه ندارند و باید به دنبال تولید دانشی بود که برخاسته از روح جامعه باشد و از درون سنت ها و ارزش های جامعه اسلامی برخیزد. به عبارت دیگر، دانش هایی که در جامعه اسلامی تولید و ترویج می شوند باید هماهنگی و پیوستگی کامل یا جامعه و سنت های آن داشته باشد. این دانش می تواند خلاء ها و کمبودهای جامعه را پوشش دهد و نیازهای جامعه در زمینه های مختلف را برطرف کند.توضیحات فوق این نکته را می رساند که علوم انسانی در بسترها و زمینه های فرهنگی مختلف متولد می شود. به باور این نوشتار باید همواره به این مسأله توجه داشت و کوشش نمود که علوم انسانی مطابق با فرهنگ و سنت اسلامی تولید نمود. البته باید این دقت را نیز مبذول داشت که برخی از دانش ها، دانش های بشری هستند و زبان فرهنگی خاصی ندارند؛ از جمله این دانش ها می توان به دانش فلسفه اشاره کرد. همواره باید جایگاه این دانش ها را مصون نگه داشت و برای گفتگو با فرهنگ های دیگر از آنها استفاده نمود.
در چند سده اخیر گسست قابل توجهی در نظام دانشی ایران به وجود آمده است و بین دانش و فرهنگی که در جامعه وجود داشت و دانشی که امروز در جامعه وجود دارد، شکاف و گسست چشمگیری شکل گرفت. بنابراین باید با اتکا به سنت و دانش خودی و بومی، اقدام به رفع آن گسست ها و خلاء ها نمود و نیازمندی های اجتماع را رفع نمود. البته بیان این مسأله منافاتی با این امر ندارد که با فرهنگ ها و دانش های بر آمده از درون سنت های دیگر، گفتگو صورت گیرد. زیرا در صورت بی اطلاعی از مراکز پژوهشی، دانش ها و فرهنگ های دیگر نمی توان خلاء ها و آسیب ها را شناسایی نمود. دغدغه ای که امروز در رابطه با علوم انسانی به وجود آمده است، به دلیل تعاملی است که با دیگران ایجاد شده است. بنابراین در دستاوردهای فکری و فلسفی، اتخاذ مبنای فلسفی خاص می تواند نتایج متفاوتی را در برداشته باشد و به همین دلیل باید باب گفتگو با فرهنگ ها و سنت های دیگر را همواره باز نگه داشت. پذیرش رویکرد حکمت متعالیه موجب پذیرش تکثر روشی می شود و ظرفیت مناسبی را جهت تعامل و گفتگو با دیگران ایجاد می نماید.
اخذ هر دانشی از فرهنگ های دیگر نیازمند سازگاری با سنت خود است و بدون برقراری رابطه با سنت، اخذ یک دانش از دیگران شکل و نتیجه مطلوبی به بار نخواهد آورد. همین مسأله در مورد تکنولوژی هم صادق است و اگر تکنولوژی اخذ شده از فرهنگ های دیگر با فرهنگ خودی سازگار و هماهنگ نباشد، فایده ای نخواهد داشت و منجر به ایجاد گسست در جامعه خواهد شد. در نتیجه باید توجه نمود که بخش های ظاهری و اندیشه ها و دانش های مطرح در جوامع دیگر در صورتی می توانند به صورت صحیح در جامعه رواج یابند که از صافی سنت عبور کنند و بومی شوند. با این شیوه، مشکلات کمتری در جامعه به وجود خواهد آمد. بنابراین از فرم ها و ابزارهای فرهنگ های دیگر به شرطی می توان استفاده نمود که محتوای متناسب با جامعه در نظر گرفته شود. زیرا به طور قطع محتوای دینی و اخلاقی داشتن کاملاً متفاوت با محتوای غیردینی داشتن است و به همین دلیل نتایج حاصله از این دو محتوی نیز متمایز و متفاوت خواهد بود. پس باید همواره توجه داشت که اگر فرم و قالب با محتوی ناسازگار باشد، نتیجه مناسبی حاصل نخواهد آمد. بنابراین باید همواره رابطه هدف مندی و هماهنگی و پیوستگی بین قالب و محتوی شکل گیرد.
توضیحات فوق می رساند که در بحث تحول در علوم انسانی نمی توان به دستاوردهای بشری به ویژه در حوزه علوم تجربی بی توجه بود و بدون توجه به فرهنگ های دیگر اقدام به بازسازی و تحول در علوم انسانی نمود. البته این مسأله نیاز به مبنای فلسفی خاصی دارد که حکمت متعالیه این مبنا را در اختیار ما قرار می دهد. از این منظر می توان ارزش های دینی را از منظر و قالب این مکتب فلسفی ارائه نمود و زمینه مناسبی را جهت گفتگو و تعامل با دیگر دانش ها و فرهنگ ها ایجاد نمود.
الزامات و اقتضائات تحول در علوم انسانی
یکی از اقتضائات و الزامات اصلی تحول در علوم انسانی، مسأله آزادی است. به عبارت واضح تر، محققین و اندیشمندان باید بتوانند در فضای آزاد به سراغ موضوعات و مسائل بروند و با دغدغه های دینی و بر اساس آموزه های دینی و سنت و میراثی که در جامعه است، اقدام به شناسایی و رفع نیازهای جامعه اسلامی نمایند.یکی دیگر از اقتضائات و الزامات مهم در این راستا، مسأله امنیت است. به عبارت دیگر، از طرفی باید شرایط به گونه ای فراهم شود که محققان و صاحب نظران به طور آزادانه بتوانند تفکر و تأمل کنند و از طرف دیگر، امنیت فکری و ذهنی و نیز امنیت اجتماعی و فردی داشته باشند که بتوانند نتایج یافته های علمی خود را بیان کنند تا هم در جامعه از آنها استفاده شود و هم زمینه مناسبی جهت گفتگو و تضارب آرا پیرامون این یافته ها فراهم گردد.
در کنار بحث آزادی و امنیت، مسأله معیشت هم از اهمیت قابل توجهی برخوردار است. به عبارت دیگر، باید پژوهشگر، اندیشمند و صاحب نظری که از او انتظار می رود تحولی در وضعیت علوم انسانی به وجود آورد و شرایط را به نفع سنت های اسلامی سامان دهد از معیشتی برخوردار باشد که بتواند برای او فراغت ایجاد کند. نگاهی آسیب شناسانه به این مسأله نشان می دهد که در این زمینه مشکلات جدی وجود دارد. امروز در آموزش و پرورش و دانشگاه ها، معلمان و اساتید دانشگاه از مشکلات معیشتی رنج می برند و این مسأله مانع از پژوهش و تحقیق جامع و آزادانه آنها شده است. وجود چنین مشکلی، باعث شده است بحث تحول در علوم انسانی با موانع جدی مواجه شود و نتواند به گونه ای مناسب پیش رود.
با توجه به توضیحات فوق، این انتظار از نهادهایی که خواستار و متکفل امر اصلاح وضعیت علوم انسانی و ایجاد تحول در آنها هستند می رود که شرایط را به گونه ای سامان دهند که دغدغه های معیشتی، امنیتی و آزادی در جامعه پژوهشگران و محققان از میان می رود و آنها بتوانند به راحتی اقدام به پژوهش و کاوش پیرامون موضوعات علمی نمایند و یافته ها و نتایج علمی به دست آمده از تحقیقات خود در اختیار ارباب خرد و دانش قرار دهند. این شرایط باعث خواهد شد که فضاهای گفتگو و بحث و مناظره شکل گیرد و از درون این فضاها، دانش های جدید متولد شوند و دانش های فعلی متحول و اصلاح شوند.
بازشناسی و بازخوانی انتقادی میراث و سنت
گام بعدی در مسیر تحول، شناخت هدف و چگونگی طی مسیر تحول است. به عبارت دیگر، پس از شناخت ملزومات و شرایط ایجاد زمینه های تحول باید به این مسأله اندیشید که تحول باید از چه روش ها و راهکارهایی پیروی کند تا نتیجه مطلوب حاصل آید و علوم انسانی بومی و اسلامی متولد گردد.مهم ترین و کلیدی ترین نکته در این راستا، بازشناسی میراث و سنت خودی است. این مسأله می تواند پشتوانه مناسبی را برای تحول ایجاد نماید. رجوع به سنت اسلامی نشان می دهد که چنین پشتوانه ای وجود دارد. در سنت ما، هم مکاتب فلسفی قوی مانند فلسفه های مشاء، اشراق و متعالیه وجود دارد و هم سنت اسلامی سرشار از گنجینه های کلامی و فقهی موجود است. هر کدام از این ذخایر می توانند پشتوانه مناسبی را برای تحول در علوم انسانی فراهم آورند. از این رو، باید در گام نخست اقدام به شناسایی و جمع آوری آرا و آثار اندیشمندان مکاتب گوناگون فلسفی سنت اسلامی نمود. امروزه متأسفانه در این زمینه خلأهای جدی وجود دارد و در حالی که آثار و کتاب های اندیشمندان که آثار و کتاب های اندیشمندان غربی به وفور در جامعه قابل مشاهده و رؤیت است، آثار و متون اصلی اندیشمندان مسلمانی چون فارابی، شیخ اشراق، خواجه نصیر و حتی ملاصدرا به راحتی در اختیار محققان و پژوهشگران قرار نمی گیرد. برخی از آثار این اندیشمندان هم فاقد ویرایش و تصحیح مناسب هستند و این مسأله مانعی بزرگ در مسیر تحول در علوم انسانی است.
با این توضیح باید نهادهایی که متکفل امر تحول در علوم انسانی هستند، مسأله احیا و انتشار آثار بزرگان اندیشه و سنت ایرانی و اسلامی را مورد توجه جدی خود قرار دهند و به جای طرح مطالب به شیوه ای فارغ از پشتوانه عملی، گام های عملیاتی مشخصی در این رابطه بردارند و آرای اندیشمندان مسلمان را به گونه ای مناسب در اختیار محققان و پژوهشگران قرار دهند. از این لحاظ تفاوتی میان سنت های فلسفی، کلامی، فقهی، رجالی، تفسیری، روایی و حدیثی وجود ندارد و باید به همه این سنت ها توجه نمود. همچنین می توان به دانش های فنی مانند پزشکی، معماری، فیزیک و شیمی در تاریخ سنت اسلامی اشاره کرد. جامعه علمی کشور می تواند از این دانش ها استفاده نماید. متأسفانه بسیاری از این آثار هم اکنون در دسترس اهل فن نیستند. شناخت این آثار و ارائه گزارش توصیفی و تشریحی از آنها می تواند بهترین پشتوانه را برای مسأله تحول در علوم انسانی فراهم آورد. این مسأله نیاز به همت و کوششی مضاعف دارد که بیش از هر چیز بر عهده نهادها و مراکز پژوهشی و تحقیقاتی است.
در گام بعدی و پس از جمع آوری آثار باید اقدام به مطالعه و بازنگری منتقدانه آنها نمود تا مشخص شود که چه بخش هایی از آنها می توانند امروزه مورد استفاده قرار گیرند و چه بخش هایی با توجه به اقتضائات زمانی و مکانی مورد نیاز امروز نیست و نباید وقت چندانی را صرف آنها نمود. این نگاه انتقادی باعث باز پیرایی و پالایش تراث و سنت علمی سنتی خواهد شد و محتوای لازم را جهت تحول در علوم انسانی متناسب با هویت بومی و دینی فراهم خواهد آورد.
گام سوم که مهم ترین گام است و گام های پیشین، زمینه ساز آن هستند، گام نظریه پردازی و بازسازی است. در این مرحله باید به نگاه ها و نظریه هایی رسید که برطرف کننده نیازها و خلاء های جامعه باشد و پرسش های جامعه را پاسخی در خور دهد. طی این مراحل سه گانه باعث تولد دانش های جدیدی خواهد شد که با جامعه دینی متناسب است و می تواند تأمین کننده منافع این جامعه باشد. با این شیوه، جامعه اسلامی به رشد و تعالی واقعی خواهد رسید و به الگویی برای سایر جوامع تبدیل خواهد شد.
آسیب شناسی وضع موجود
یکی از گام های مهم در راستای تحول در علوم انسانی، آسیب شناسی وضعیت جاری و موجود است. این آسیب شناسی در دو بخش ساختارها و قوانین می تواند رخ دهد. این مسأله سبب خواهد شد از طرفی ساختارهای جامعه متناسب با نیازهای جامعه اسلامی اصلاح شوند و ایرادات آنها برطرف شود حتی اگر لازم است ساختارهای جدیدی به وجود آید تا روند حرکت جامعه همواره رو به جلو باشد.نظیر این مسأله در خصوص قوانین هم وجود دارد و باید نگاه آسیب شناسانه دقیقی به قوانین داشت و اقدام به تنقیح و ویرایش دقیق قوانین موجود و نیز تدوین قوانین جدید در راستای تحول در علوم انسانی نمود. از این منظر و به طور طبیعی نقش نهادهایی مانند مجلس شورای اسلامی و شورای عالی انقلاب فرهنگی بسیار برجسته و مهم است و این دو نهاد می توانند از لحاظ ساختاری و قانونی، اقدامات مهمی انجام دهند. البته این نهادها نیازمند نهادهای پشتیبان از حیث نظری هستند و از این لحاظ نقش حوزه های علمیه و دانشگاه ها بسیار برجسته خواهد شد. این نهادها می توانند از لحاظ نظری، محتوای قوانین جدیدی که تصویب آنها لازم است و نیز مواد اصلاحی قوانین موجود را در اختیار نهادهای تقنینی قرار دهند تا از حیث قوانین، حرکت در مسیر تحول در علوم انسانی رخ دهد.
یکی از آسیب های مهم در راستای تحول در علوم انسانی این است که برخی از افرادی که در این حوزه تصمیم گیرنده هستند، با علوم انسانی بیگانه هستند و اساساً در این علوم تحصیل نکرده اند. این مسأله باعث خواهد شد از آنجا که تصمیم گیرندگان فاقد تخصص و صلاحیت هستند، تنها به پاره ای از اقدامات شعاری و حداقلی بسنده کنند و حرکت در این نقطه متوقف شود و حتی به انحراف کشیده شود. بنابراین همانگونه که بنده به عنوان یک متخصص در علوم انسانی و سیاسی نمی توانم در حوزه هایی مانند پزشکی و فنی مهندسی نظریه بدهم و برای دانشجویان و فارغ التحصیلان آن رشته ها تصمیم بگیرم، لازم است افرادی که در زمینه تحول در علوم انسانی گام برمی دارند، متخصص در این حوزه باشند و از دانش کافی بهره مند باشند.
سطحی نگری و شعاری برخورد کردن محصول دیدگاه و تفکری است که فاقد اهلیت لازم در خصوص مسائل مربوطه است. این تفکر باعث ایجاد دخل و تصرف های عجولانه و بی تحملی هایی خواهد شد که فاقد پشتوانه های فکری و فلسفی و فرهنگی است. بنابراین این امکان وجود دارد که این تفکر، نگاه شتابان و عجولانه ای را به علوم انسانی تحمیل کند و این توقع را داشته باشد که مانند ساختمانی که امروز بنا می شود و چند ماه دیگر باید به بار بنشیند، بومی سازی و تحول در علوم انسانی بهم به همین ترتیب رخ دهد و به سرعت به نتیجه برسد. این در حالی است که این مسأله، فرایندی تدریجی است و نیاز به گذشت چند نسل است تا سامان مناسبی شکل بگیرد.
فکر و ایده تحول در علوم انسانی را نمی توان به صورت شعاری و در مدت زمانی کوتاه پیش برد و به نتیجه مطلوب رسانید. این مسأله نیاز به روندی تدریجی و فعالیتی مستمر دارد. در این زمینه، به طور حتم نقش حوزه های علمیه بسیار برجسته خواهد بود. زیرا حوزه ها با سنت های علمی و دینی آشنا هستند و تحول واقعی در علوم انسانی و بومی سازی آن از درون این سنت ها به وجود می آید.
با توجه به این نکته که رابطه حوزه های علمیه با جامعه مانند رابطه نفس و بدن است، حوزه ها موظف هستند متکفل و عهده دار اصلی تحول در علوم انسانی گردند. تنها از این طریق است که تحول مطلوب رخ خواهد داد. در غیر این صورت، و در صورتی که مسأله تحول بر عهده افراد و نهادهایی باشد که با علوم انسانی بیگانه هستند، علوم انسانی سرنوشت ناگواری خواهد داشت.
منبع: نشریه خردنامه همشهری، شماره 94.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}